صدا کن مرا که صدایت زیباترین نوای عالم است صدا کن مرا که صدایت قلب شکسته ام را تسکین میدهد صدا کن مرا تا بدانم که هنوز از یاد نبرده ای مرا نشسته ام تا شاید صدایم کنی صدایم کنی ومحبت بی دریقت را نثارم کنی
کاشکی عشق دیروز هنوز میون ما بود.واسه من توی قلبت هنوز یه ذره جا بود
رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید،
عکس تنهایی خود را در آب...
آب در حوض نبود
ماهیان می گفتند:
هیچ تقصیر درختان نیست
ظهر دم کرده تابستان بود
پسر روشن آب، لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید، آمد اورا به هوا برد که برد
از زیـر سنـگ هم کـه شده پـیدایم کـُن …
مـدت هاست که تـنهـایی هـای مـرا …
دست هـای جـستجوگـری لـمس نکـرده انـد.
دلگیر نباش ،
تقصیر از خودت بود !
باید عوض میکردی قفل تمام آرزو ها را . . .
دسته کلید علاقه که گم شد
انصاف نیست …
دنیا آنقدر کوچک باشد که آدم های تکراری را روزی هزار بار ببینی …
و آنقدر بزرگ باشد …
که نتوانی آن کس را که دلت میخواهد حتی یک بار ببینی …
دختر کوچولو : چیکارم داشتی ؟
.
.
.
پسر کوچولو : میشه با پسرای دیگه بازی نکنی ؟
آخه من دوست دارم ...
دلتنگی هایت را در آغوش بگیر و بخواب …
هیچکس آشفتگی ات را شانه نخواهد زد …
این جمع پر از تنهاییست
صبر را معنا و مفهومی به نام زینب است / احترام عشق هم از احترام زینب است
داوری بنگر که در بیدادگاه شهر شام / با حسین همدست گشتن اتهام زینب است
مشت را کرده گره با هیبت و احساس گفت / این حسین فرمانده عالم، امام زینب است
گرچه بین بانوان زهرا مقام اول است / بعد زهرا رتبه ی برتر مقام زینب است . . .
هنگام ورود ، دسته بزرگی از فرشتگان را ديد که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هايی را که توسط پيک ها
مرد کمی جلوتر رفت ، باز تعدادی از فرشتگان را ديد که کاغذهايی را داخل پاکت مي گذارند و آن ها را توسط
مرد کمی جلوتر رفت و ديد يک فرشته بيکار نشسته است. مرد با تعجب از فرشته پرسيد: شما چرا بيکاريد؟
یک دنیا حرف نا گفتنی ... و یک بغل تنهایی و دلتنگی ...
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود !
در این سکوت بغض آلود ... قطره کوچکی هوس سرسره بازی می کند !
و برگه ی سفیدم ... عاشقانه قطره را به آغوش می کشد !
عشق تو نوشتنی نیست ...
در برگه ام ... کنار آن قطره یک قلب کوچک می کشم !
وقت تمام است ...! برگه ها بالا ... !
من ميخواستم در اين امتحان ، عشقه بيكرانم را برايت تفسير كنم
به هنگام بردن تابوت من غوغا به پا خیزد در این شهر
همه گویند : چه سنگین میرود این مرده بس که آرزو دارد.....
خدایا تو همه چیز را به من یاد دادی !!!!!
و من همه چیز را یاد گرفتم !!!
یاد گرفته ام که چگونه بی صدا گریه کنم ......
و هق هق گریه هایم را با بالشم بی صدا کنم............
یاد گرفته ام چگونه با آن که دوستش دارم باشم بی آنکه او باشد !!!!
یاد گرفته ام نفس بکشم بی او و به یاد او !
یاد گرفته ام که چگونه نبود عشق را با رویای عشق پر کنم !!
و جای خالی اش را با خاطراتش ...
یاد گرفته ام که خنده بر لبم باشد اما در درون گریه کنم...
یاد گرفته ام ... که دیگر عاشق نشوم جز او....!!
یاد گرفته ام که در مقابل خواسته ی تو سکوت کنم !!
خدایا سکوت کردم!!!!!!
اما این بار سکوت نمیکنم!!
عشق را از من گرفتی! سکوت کردم....
شادی را گرفتی ٬ سکوت کردم ....
این بار چه چیز میخواهی ؟
بدون درس میخواهی امتحان بگیری ؟
تو یک چیز را هنوز یادم ندادی !
خدایا چرا یادم ندادی که چگونه مرگ کسی را پیش چشمانم ببینم !
چرا یادم ندادی که باید روزی لحظه ی خداحافظی فرا رسد....
چرا یادم ندادی همیشه در اوج خوشی مرگ جدایی می آورد !
باز هم یک درد دیگر ؟
خدایا چرا ؟
تو که بزرگی ! چرا دستان کوچک مارا نمیگیری ؟
تو که قادری ! چرا کاری نمیکنی ؟
باز هم یک امتحان دیگر ؟
این بار برای چه کسی ؟
برای من ؟ برای دوستانم ؟
برای چه کسی ؟
خدایا ! این بار دیگر هیچ چیز نمیخواهم ......
دیگر در برابرت سکوت نمیکنم !!!!
خدایا یاد نگرفتم شاهد مرگ کسی باشم .....
و نمی خواهم که هیچ وقت یاد بگیرم ....
دیدن مرگ و فراموش کردن را هیچ وقت یاد نخواهم گرفت ...
خدایا امتحانم نکن !!!!!
خداوندا !!
اگر روزی بشر گردی ،
زحال بندگانت با خبر گردی ،
پشیمان میشوی از قصه خلقت ، از این بودن ، از این بدعت ...
خداوندا تو مسئولی ،
خداوندا ! تو میدانی که انسان بودن و ماندن ،
در این دنیا چه دشوار است ،
حـــــــداقل ... !! حداقل پنج نفر در این دنیا هستند که به حدی تو را دوست دارند، که حاضرند برایت بمیرند حداقل پانزده نفر در این دنیا هستند که تو را به یک نحوی دوست دارند تنها دلیلی که باعث میشود یک نفر از تو متنفر باشد، اینست که میخواهد دقیقاً مثل تو باشد یک لبخند از طرف تو میتواند موجب شادی کسی شود حتی کسانی که ممکن است تو را نشناسند هر شب، یک نفر قبل از اینکه به خواب برود به تو فکر میکند تو در نوع خود استثنایی و بینظیر هستی یک نفر تو را دوست دارد، که حتی از وجودش بیاطلاع هستی وقتی بزرگترین اشتباهات زندگیت را انجام میدهی ممکن است منجر به اتفاق خوبی شود وقتی خیال میکنی که دنیا به تو پشت کرده، یه خرده فکر کن، شاید این تو هستی که پشت به دنیا کردهای همیشه احساست را نسبت به دیگران برای آنها بیان کن، وقتی آنها از احساست نسبت به خود آگاه میشوند احساس بهتری خواهی داشتوقتی دوستان فوقالعادهای داشتی به آنها فرصت بده تا متوجه شوند که فوقالعاده هستند حالا شاد باش و به زندگی ادامه بده . . . .
نامت چه بود ؟ آدم
محل تولد ؟ بهشت پاک
محل سکونت ؟ زمین خاک
قدت ؟ روزی چنان بلند که همسایهی خدا ، اینک سایهی بختم به روی خاک
اعضاء خانواده ؟ حوای خوب و پاک ، قابیل خشمناک ، هابیل زیر خاک
روز تولدت ؟ روز جمعه ، به گمانم روز عشق
چشمت ؟ رنگی به رنگ بارش باران که ببارد ز آسمان
وزنت ؟ نه آنچنان سبک که پرم در هوای دوست ، نه آنچنان وزین که نشینم به روی خاک
شغلت ؟ در کار کشت امیدم
نام وکیل ؟ آن هم خدا
جرمت ؟ یک سیب از درخت وسوسه
تنها همین ؟ همین
حکمت ؟ تبعید در زمین
همدست در گناه ؟ حوّای آشنا
ترسیدهای ؟ کمی
ز چه ؟ که شوم اسیر خاک
آیا کسی به ملاقاتت آمده ؟ بلی
که ؟ گاهی فقط خدا
دلتنگ گشتهای ؟ زیاد
برای كه ؟ تنها خدا
آوردهای سند ؟ بلی
--{ میخوانمش چنان که اجابت کند دعا }--
كـــــــــــــــــــــــاش ... !!
.
کاش بخشی از زمان خویش را وقت قسمت کردن شادی کنیم
.
کاش وقتی آسمان بارانی است درزلال چشمهایش تر شویم
.
کاش دلتنگ شقایق ها شویم بانگاه سرخشان عادت کنیم
.
کاش شب وقتی که تنها می شویم با خدای یاس ها خلوت کنیم
.
کاش گاهی در مسیر زندگی باری از دوش نگاهی کم کنیم
فاصله های میان خویش را با خطوط دوستی مبهم کنیم
.
کاش مثل آب مثل چشمه سار گونه ی نیلوفری را تر کنیم
.
کاش بین ساکنان شهر عشق رد پای خویش را پررنگ كنيم
.
کاش با الهام از وجدان خویش یک گره از کار دنیا وا کنیم
.
کاش اشکی قلبمان را بشکند با نگاه خسته ای ویران شویم
.
کاش وقتی شاپرکها تشنه اند ما بجای ابرها گریان شویم
.
ما همه روزی از اینجا می رویم ، کاش این پرواز را باور کنیم
.
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد .....
.
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را .....
.
یادم باشد که روز و روزگار خوش است .....
.
یادم باشد باید در برابر فریادها سکوت کنم و بر سیاهی ها نور بپاشم .....
.
یادم باشد از چشمه درس خروش و جريان را بگيرم .....
.
یادم باشد باید با سنگ هم لطیف رفتار کنم مبادا دل تنگش بشکند كه تمام وجودش می شكند .....
.
یادم باشد برای درس گرفتن و دادن به دنیا آمده ام ... نه برای تکرار اشتباهات گذشته .....
.
یادم باشد زندگی را دوست دارم .....
.
یادم باشد معجزه قاصدکها را باور داشته باشم .....
.
يادم باشد كه در هر دلی عشقی است پس نبايد دلش را شكست كه عشقش می شكند .....
.
یادم باشد گره تنهایی و دلتنگی هرکس فقط به دست دل خودش باز می شود .....
.
یادم باشد هیچ گاه لرزیدن دلم را پنهان نکنم تا تنها نمانم ( ولی اين يكی رو يادم نمی مونه .... ولش بابا )
.
یادم باشد هیچ گاه از راستی نترسم و نترسانم .....
.
یادم باشد از بچه ها خیلی چیزها می توان آموخت .....
.
یادم باشد زمان بهترین استاد است .....
.
یادم باشد قبل از هرکار با انگشت به پیشانیم بزنم تا بعداً پشيمان نباشم .....
.
یادم باشد با کسی آنقدر صمیمی نشوم شاید روزی دشمنم شود .....
.
یادم باشد با کسی دشمنی نکنم شاید روزی دوستم شود .....
.
یادم باشد قلب کسی را نشکنم .....
.
یادم باشد زندگی ارزش غصه خوردن ندارد .....
.
یادم باشد پلهای پشت سرم را ویران نکنم .....
.
یادم باشد امید کسی را از او نگیرم ، شاید تنها چیزیست که دارد .....
.
یادم باشد که عشق کیمیای زندگیست .....
.
یادم باشدکه آدم ها همه ارزشمند اند و همه می توانند مهربان و دلسوز باشند .....
.
« حداقل یادمان باشد كه زنده ايم و اشرف مخلوقات »
خـــــــــــــــــــــــــــاطره ... !!
.
ورقشان میزنم و خيلی عميق بهشون نگاه ميكنم و گاهی می خندم ....
.
آروم آمد پيشم نشست و به عكس ها خيره شد .... يه آلبوم ديگه روبرداشت و ورق زد ....
.
بهم گفت : يعنی چی .... چرا توی هیچکدوم از این عکس ها نیستی ؟؟
.
گفتم : فکرت رو باز کن ... من عکاسم ديگه ...
.
با حرفش و نگاهش يه چيزايی رو يادم آورد ... آره كم كم داره يادم مياد ...
.
یادم میاد از آن روزها ، برای اینکه در خاطره ها نباشم ، زودی دوربین را می قاپیدم ....
عشق.............
همین خنده های ساده توست................
وقتی با تمام غصه هایت میخندی...............
تا من از تمام غصه هایم رها شوم...............
تنها بودن قدرت می خواهد ،
و این قدرت را کسی به من داد ،
که روزی می گفت تنهایت نمی گذارم ..!!
پر میکرد یادت، همه حجم خالی فضایم را
و خواستنت شیطنت میکرد، در مسیر نبض رگهایم
بوته نورس احساسم، ریشه دوانده بود در تری اشکهایم
همه روزه، میشنیدم صدای عشق را
حتی در قیژ قیژ، لولای در قدیمی
همه شب;
پشت پرده، سایه ای از جنس تو اردو زده بود
رویای هم آغوشیت نخ بادبادکی بود
که مرا بالا میکشاند تا دب اکبر
و در مجادله ناکوک دل و عشق،
کوچکتر از باخته شده بود "عقلم"
تو میدانستی;
رویای شیرینم، یخیست
"هایش" کردی
چه ساده تبخیر شد از گرمی نفسهایت...
سالها...
پنهانت کرده بودم
در سبزینه آن گیاهی که در
کالی احساسم روئیده بود
احساسم را کشتم
در هیاهوی نوبری بلوغ
و دچارت شدم در ناهوشیاری تنم
خواستنم ریشه در ابدیت داشت
سالها...
من ندانستم تو
عشق از " گلشن امروز " میخواهی
و بودن از " خوشه الان " میچینی...
امکان هجرت تو
تراوش می کند،از خطوط مبهم نگاهت
من پیشتر،دیده بودم
جرقه محال ماندنت را
در سایش دستانمان به رفتنت ایمان دارم،
چون ماهی آزاد به جریان آب
نبودنت،
مرا در سطح بزرگ اشکهایم پر از عطش میکند
چقدر سنگین شده اند شانه هایم!
آخر بعد از تو ترازوی تنهایی ام شده اند...