به نام خداي عاشقان
سلام دوستان عزيز از اين كه به وبلاگ من امدين خوشحال و مسرورم
اين وبلاگ حداكثر هر سه روز يك بار آپديت ميشه پس ممنون ميشم نظرات جالب و كارآمدتون رو بخونم
دوستان چنانچه از مطالب استفاده كردين لطفا به اون نظر راي بدين كه جالب بود يا نه (با استفاده از ستاره هاي پايين سمت راست مطلب)
ممنونم از همتون موفق و سر بلند باشين.
دیگر نه "شلوار پاره" نشانه ی "فقر" است ....
نه "سکــوت" علامت "رضــایت"....
دنــیـــــــــــــــای غـــریـبـیــست
ارزشـــــــــــها "عـــــــــــــــــــوض" شـده اند
و "عـــــوضــــــــــی هــا"، بــا ارزش....
مــــــــــــــــــــــــادر...
دندانم شکست ...
برای سنگ ریزه ای که
...
در خوراکم بود !
دردم گرفت ...
نه برای دندانم !
برای کم سو شدن
چشمان مادرم ....!
فقط دعا كنيد پدرم شهيد بشه!
گر تو آزاد نباشی، همه دنیا قفس است...!
تا پر و بال تو و راه تماشا بسته ست،
هر کجا هست، زمین تا به ثریا قفس است...!
تا که نادان به جهان حکمروایی دارد،
همه جا در نظر مردم دانا قفس است...!
انسانیت غذا دادن به گدا نیست!
وقتیکه اندازه آن گدا ،گرسنه باشی
و غذایت را به او بدهی ، انسانی...
لانه ی مرغ خیال است
و زمین
خانه ی انسان...
آسمان با همه "باز" ی خالی ست
و زمین با همه "تنگی" ها پـــُر !!
با یک عصای چوبی هم می توان دوید
گر بالهای تفکر ما بازتر شود
گر آن درخت سیب خیالات ما
بین زمین و آسمان خدا بارور شود...
هنوز هم هستند پسرانی که بوی مردانگی می دهند. . .
در دستانشان عزت یک مرد واقعی لمس می شود. . .
میشود به آنها اعتماد کردو نترسید از بودنشان
اهل ناموس بازی نیستند اصلا!
با خیال راحت می شود روی حرف و قول هایشان حساب کرد
مثل کوه هستند و میشود تکیه کرد بهشان
تو را از خودشان میدانندو برای راحتیت از هیچ کاری دریغ نمیکنند
بلد هستند خنده بیاورند روی لبانت و اگر کوچکترین دلخوری برایت پیش آوردند،
آن هم نا خواسته، در بیاورند از دلت
آره. . . همه مردا مثل هم نیستن. . .
“پایــــــــــیز” مرا عاشق میکند
و“حضور تـــــــــــــو در قـلــــــــــــبم” دیوانه تر
عشــــــــــــق تــــــــــــو”
با من چه میکند…؟
کـــور شــود هــر آنــکــﮧ
چــشــم دیـدن
عـشــقـمـــآن
و خـوآنـدלּ عـآشـقـآنــﮧ هــآیــمان
را نـــدآرد...!!
مثل آنکه شـــــــــــاهرگ احســـــــاسم را زده
باشـــــــــی…
بنــــــــــد نمی آید...
دوســــــــــــــت داشتــــــــــنت…
هیچوقت ادعای خـــــــــــــاص بودن نـــــــــــــــــــکردم ،
اما خـــــــــــــاص بودن عشـــــــــــــــق تو…
منو هم خاصــــــــــ کرد...
از روزی کــــه نــــامــــت
ملــــکه ی ذهــــنــــم شــــد،
احســــاس می کــــنــــم جمــــجمه امـــ
با شـــــــکوه تریــــن امــــپراطــــوری
دنیــــــــاستـــ…
یـــه خـیـابــونـایـی ...
یـــه عـطـرایـی ...
یـــه آهـنـگـایــی ...
یـــه تـکــه کـلامـایـی ...
یـــه لبـاسـایـی ...
یـــه کــارایـی ...
یـــه روزایــی ...
یـــه پارکــایـی ...
یـــه فـیـلــمــایــی ...
یـــه عــکـسایــی ...
ایــناشــایـدهــیــچــی نــبـاشــن امــاگــاهـی خــیــلـی عــــذاب آورن بــرای ... یـــه آدمــایـی!!!
از تـــــمام دنیـــــــــا
شانــہ اے مــے خواهـم برای سـرم،
و ســــرے بـــــــراے شــــــــــانـــــہ ام ! . . .
کســے خستــــہ نیسـتـــ از این بالــش هاے پــرے؟؟
لـــالا لـــالا بـــخـوابـــ دنـیــا خــسـیــسـهـ
واســــهـ کــمـتـر کـســـیـ خــوبــ مـیــنـویـســـهـ
یــــــکـیـ لـبــــــ هـــــاشـ هـمـیــشـهـ غــرقــهـ خــنـدســ
یــــــکـیـ چــشـمــاشـ تـــو خــوابـمـ خیــســـهـ خیــســـهـ ...
زیــر بــارون، اشـک های لحـظۀ خـداحافظی رُ تو ذهـنم، تـداعی کـردم …
زیــر بــارون، ایـن دنیـای بـیوفـا رُ تا دلت بـخواد، نفـرین کـردم …
زیــر بــارون، از عشـقی کـه تـو قـلبم حـک کـردی، یـادی کـردم …
زیــر بــارون ، بـه پـشت سـرم نـگاه کردم و 16 سـال زندگی رُ بـاور کـردم …
زیــر بــارون، بـه تـموم بـهونه هـامون تبـسم تـلخی کـردم …
زیــر بــارون، بـه حـکمت خـدا از تـه دل شـک کـردم …
زیــر بــارون، بـه فـرار ثـانیه هـا اعـتقادپیـدا کـردم …
بی اختیار
به حماقت خود لبخند می زنم
سیاه لشکری بودم
در عشق تو
و فکر می کردم بازیگر نقش اولم …
افسوس …
چه زیبا گره خورد … بخت من با “تو ” خـدایـا کورش کن !!! که با دست که هیچ، با دندان هم باز نشود ..!
بارها گفتهام این شهر بهار ندارد باغ ندارد بهار نارنج ندارد و آدم اگر دلش بگیرد دردش را به کدام پنجره بگوید که دهانش پیش هر غریبهای باز نشود ؟
سکسکه ام گرفته بود . . .
گفتم مرا بترسان . . . !
دستانم را رها کرد . . .
نفسم بندامد . . .
.
.
حرفت که می شود با خنده می گویم : یادش بخیر، فراموشش کردم . . .
اما نمی دانند هنوز هم کسی اشتباه تماس می گیرد سست میشوم که نکند تو باشی !
.
.
نخورده می ، چه داند شراب یعنی چه / ندیده آب چه داند سراب یعنی چه
درست نیست که بدانی چه حالتی دارم / مرا ببین که بدانی خراب یعنی چه . . .
بچه ک بودیم بستنی هایمان را گاز می زدند غوغا بپا میکردیم . . . !
چ بیهوده بزرگ شدیم ؛ روحمان را گاز میزنند اما فقط لبخند میزنیم . . .
بعد از اینکه بازی با احساسم تمام شدبذارش سر جاش ، لطفا . . .
.
.
دلم احساس غم دارد ، در این انبوه ویرانی . . .
کمی تا قسمتی ابری و شاید باز بارانی . . .
.
.
گاهی دنیایی از حرف داری و کلمهای نیست ! چه احساس تنگی !
و گاهی فقط باید دل به نغمه ای موسیقی بسپاری ! وآرام بگذری . . . !
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را رفیق و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا
فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
به صدر مصطبهام مینشاند اکنون دوست
گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد
خیال آب خضر بست و جام اسکندر
به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد
طربسرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یار منش مهندس شد
لب از ترشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود
که علم بیخبر افتاد و عقل بیحس شد
چو زر عزیز وجود است نظم من آری
قبول دولتیان کیمیای این مس شد
ز راه میکده یاران عنان بگردانید
چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد